حسی غریب...
اینروزها حسی غریب عجیب آزارم میدهد.حسی همچون یک زندانی دارم.نمیدانم از کدامین دلیل سرچشمه میگیرد اما وجودم را تهی میکند از حس شادی..
انگار در انتظار چیزی هستم که اطمینان دارم وقوعش ناممکن است...
انگار حس جدا شدن از اصل و ریشه را دارم همچون شاخه ای که طوفان بیرحمانه دستخوش بیرحمیهایش کرده است...
آشفته و سرگردان در دشتی بی سروته تصور میکنم خودم را..
نمیدانم کجایم وبه کدامین سو باید قدم بردارم
تنهایم
تنهای تنها....
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۴ ساعت 20:25 توسط زهره
|